ماماني فدات بشم جگرم امروز روز هفتم است كه شير نخوردي.ومن اين روزها درگير تو هستم وفرصت هم نداشتم به وبلاگت سر بزنم. روزاول تا شب خوب بودي ولي موقع خوابعزيزم يك ساعت ونيم گريه كردي ومن وباباهر كاري كرديم تا خواب بري ولي نشد وآخر تسليمت شدم وبهت شير دادم تا خوابت برد ولي تا هبح ديگه شير نخوردي . خداروشكر روز دوم هم خوب بودي واز شير سراغي نگرفتي وبه باباميگفتي شير اوف شده وشب هم تو بغلم راه رفتم تاخواب رفتي ولي نيمه شب بيدارشدي وآب بهت دادم وخوابيدي. شب سوم هم شب تو ماشين خواب رفتي وتا صبح بيدارنشدي ولي روزش خيلي اذيتم كردي وهمش بهانه بابا راميگرفتي. گلم تاديروز خوب بودي كه ظهر يك دفعه حالت بدشد وهرچه خورده بودي بالاآوردي ودوباره م...